Description
آفتاب ماه اوت چنان سوزان بود که بخار مرطوب مرداب، درختان بلوط و کاج را با مه آذین بسته بود. نخلهای بادبزنی در سکوتی غریب ایستاده بودند و آوایی جز صدای بالهای حواصیلها که از تالاب برمیخاستند به گوش نمیرسید. در همین زمان، کایای ششساله صدای محکم بستهشدن در توری خانه را شنید. او که بر روی چهارپایه ایستاده بود از شستن بلغورهای مانده در کف ظرف دست برداشت و آنها را در تشت آب کفآلود رها کرد. حالا تنها صدایی که میشنید صدای نفسزدنهای خودش بود. با خودش گفت چهکسی کلبه را ترک کرد؟ البته که مادر نبود. او هیچگاه در را محکم و با صدا نمیبست.