Description
وقتی در هند بزرگ می شدم می دانستم همه این ها حقیقت دارد. گاه پیرمردانی که پیراهن سفید به تن و صندل به پا داشتند به خانه ما می آمدند و حتی در برابر چشمان پسرکی بهت زده، موجودات بسیار ویژه ای به نظر می رسیدند. کاملاً در آرامش بودند. از وجودشان شادمانی و عشق می تراوید، و گویی فراز و نشیب های خروشان زندگیِ روزمره کوچک ترین اثری به حال آن ها نداشت. ما آن ها را گورو یا مشاوران معنوی می خواندیم. اما مدت ها به درازا کشید تا دریابم که گوروها و کیمیاگران یکسانند. هر جامعه ای آموزگاران و حکیمان و شفادهندگان خود را داراست. گورو فقط واژه دیگری برای صاحبان فرزانگی معنوی بود.