موجودی: موجود

این جا بدون مرز

$20

1 عدد در انبار

دسته بندی:

توضیحات

ده، نُه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو، یک… چشم‌هایم را باز کردم: دو خطش پُر نشده بود. تکانش دادم. فکر کردم شاید مثلاً یک جایی توی مسیرش گیر کرده باشد و این‌طوری راه بیفتد. سرِ این یکی همه‌ی هیکلم را نجس کرده بودم، چون لحظه‌ی آخری پلاستیکش باز نمی‌شد و گند زدم به لباس‌کارم. صدای کشیده شدن دمپاییِ فرهاد را شنیدم که داشت به سمت دست‌شویی می‌آمد. قبل از این‌که بزند به در، گفتم «نیا تو!» چهارانگشتی روی در ضرب گرفت و گفت «نرفتی هنوز؟»‌ می‌دانم که می‌داند دارم این‌جا چه غلطی می‌کنم، اما چند وقتی است دیگر به روی خودش نمی‌آورد. آرنجم را از روی زانوهایم برداشتم و سیفون توالت‌فرنگی را کشیدم. همان‌طور که نشسته بودم، شلوارم را درآوردم و انداختم توی لگنِ زیر دوش. بِیبی‌چک را دوباره چک کردم و انداختم توی سطل. توی آینه، که فرهاد موقع مسواک زدن پُر از نقطه‌های کف کرده بودش، نگاهی به خودم انداختم. موی فر و آشفته‌ام را بالای سرم جمع کردم و با کشِ دورِ مچم بستم‌شان. درِ دست‌شویی را که باز کردم، فرهاد داشت لقمه‌هایی را که دیشب آماده کرده بودم توی ظرفِ ناهارم می‌چید. نگاهم کرد و باقیِ لقمه‌ها را گذاشت توی ظرف و گفت «بدو شلوار بپوش، تا یه جایی برسونمت.»…

توضیحات تکمیلی

نویسنده کتاب