در بخش هایی از این کتاب آمده است؛ یک سال بعد از اسارت هم به مادرم چیزی نگفته بودند به جایش دوستانم برایش نامه های تقلبی می بردند که مثلا من فرستاده ام تا نگران نشود. پدرم خیلی دنبالم گشته بود، وقتی فهمید احتمالش هست که اسیر شده باشم، به مادرم گفت: «علی رفته عراق ، مثل این که می خواد زن عراقی بگیره» میگویند همان جا بود که مادرم فهمید و … »