Description
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
درعشق تو بی چشم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق از چیست
گرمن همه معشوق شدم عاشق کیست
ابوسعید ابوالخیر
گر برفلکم دست بدی چون یزدان / بر داشتمی من این فلک را زمیان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی / کازاده به کام دل رسیدی آسان
خیام
وای از روزی که قاضی ما خدابو / سرپل صراطم ماجــــــرا بو
به نوبت بگذرند پیر و جوانان / وای از آن دم که نوبت زان مابو