موجودی: موجود

زن زیادی

شناسه: 9786007436387

$16

4 عدد در انبار

دسته بندی:

توضیحات

مادرم دم در اطاق ایستاده بود و هی آهسته می‌گفت«برو ننه جان، برو. به امید خدا.» ولی مگر پای من به جلو می‌رفت؟
پشت در که رسیدم دیگر طاقتم تمام شده بود. سینی از بس توی دستم لرزیده بود نصف لیوان شربت خالی شده بود. و من نمی‌دانستم چکار کنم. برگردم شربت را درست کنم یا همان‌طور تو بروم؟ بیخ موهایم عرق کرده بود. تنم یخ کرده بود. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. خدایا اگر خودش به صدا درنمی‌آمد من چه‌کار می‌کردم؟ همین‌طور پابه‌پا می‌کردم که صدای خودش بلند شد. لعنتی درآمد گفت: «خانوم اگه شما خجالت می‌کشین، ممکنه بنده خودم بیام خدمتتون.» خدایا خودت شاهدی! حرفش که تمام شد باز صدای پای چلاق‌شده‌اش را شنیدم که روی قالی گذاشته می‌شد و آمد در را باز کرد.